مسیحا نفس

باباجون هفته پیش کربلا بود دیشب اومد خونمون و برات سوغاتی آورد وای من و بابا مونده بودیم این رفتار تو از کی یادگرفتی؟!!!!! چون وقتی سوغاتی هاتو گرفتی به نشانه تشکر سرتو کج کردی، بعدش هم دستاتو باز کردی و رفتی طرف باباجون که یعنی من بغل کن کلی هم از خودت خوشحالی نشون دادی سر شام هم قاشقت برداشتی و بردی دادی به باباجون که یعنی شما به من غذا بدید باباجون هم که همین طوری عاشقته، این رفتارات هم بیشتر باباجون تحت تاثیر قرارداده  

زندگی مامان! دیشب رفتیم خونه دایی علی تو هم بدون خجالت رفتی سر کابینتاشون و یخچالشون بعد هم که سر دایی علی گرم می کردی تا کنترل تلویزیون کش بری کلی به کارات خندیدیم ...

دیروز رفتیم فرحزاد ویه جشن کوچولو گرفتیم کلی خوش گذشت البته این خاله نرجس لوس هم قرار بود یه سری به ما بزنه که نزد و طبق معمول موبایلشم جا گذاشته بود طبقه اول و رفته بود طبقه سوم پسر گلم طبق معمول اونجا هم شیطنت کردی

عزیزدلم امروز ۱۱ فروردین ، سالگرد ازدواج من و بابایی هست قراره ۳ نفری بریم بیرون و حسابی خوش بگذرونیم بعدا برات می نویسم که چطوری من و بابایی با هم آشنا شدیم تا بعد عزیزم ...

سلام عزیزم ! عیدت مبارک باشه زندگی مامان! جدیدا خیلی فضول و شیطون شدی امیدوارم سال جدید سال خوبی برای تو و بابایی و من باشه ...